اندیشه ای پس از تماشای INCEPTION


«عشق... .» و دیگر چه چیزی را گرم تر، مداوم تر و راسخ تر از عشق سراغ دارید؟ و آیا می توان معلولی را بدون علت عشق پیدا کرد؟
"سرآغاز1" را باید بر اساس عشق دانست. به راستی آیا هر کسی آرزویی غیر از پیر شدن در کنار عشقش، که عشق را برای هرکس هر چه هست تعریف کنید، دارد؟ با شخصی مواجهیم که قدم در راهی میگذارد که آرزوی هر کسی است، و وقتی آرزویش را برآورده شده می بیند که همزمان پی می برد که با واقعیت فاصله گرفته است. و این آرزو در خیال و رویا نه برای او، که برای هیچ کس ارزشی ندارد(البته اگر تصور کنیم که آن آرزو دست یافتنی باشد2). درست همینجاست که "سرآغاز" شکل می گیرد. سرآغازی برای رسیدن به واقعیت و دنبال کردن آرزویی در آن. و سوال من اینجاست که اگر این عشق نبود، بهانه ای برای آغازِ"سرآغازی" بود؟
و اگر "سرآغاز" ادامه پیدا می کند، بی شک باز هم عشقی وجود دارد و باز هم آرزویی. اگر "کاب3" آرزوی دیدن فرزندانش را، که دلیلی به جز عشق ورزیدن ندارد4، نداشت، قدم در راه پرخطر داستان فیلم می گذاشت؟
به اعتقاد من، ما داستان عشق ورزیدنی را دنبال می کنیم، که در سایه و به طور غیرمستقیم به آن پرداخته می شود. همزاد پنداری بیننده در قالب همین عشق ورزیدن قرار می گیرد و شاید اگر این نبود، رویا و خواب برای او باورپذیر و قابل درک نمی شد. هدف داستان برایش بی معنا می شد و  پارادوکسی که در صحنه آخر فیلم مشاهده می کرد، او را دچار تفکر و اندیشه ای عمیق نمی کرد. از این روست که اصرار دارم عشق را پایه و اساس این داستان معرفی کنم اگرچه، نظمی که در این فیلم حکم فرماست را می توان اسکلت اصلی این پیکره دانست. نظمی که براساس قوانینی برپا شده است که در ضمنی که به قدری نو و جدید است که هرکدام برای بیننده خوشایندو تفکر برانگیز، شامل قوانینی می شود که واقعا در خواب و رویای ما وجود دارد ولی شاید کمتر به آن اندیشیدیم و یا توجه کردیم5. وشاید بیان همین واقعیات دور از چشم است که دیگر قوانین این فیلم را برای بیننده باورپذیر می کند.
هنگامی که بچه تر بودم با همان رویاهای کودکانه خود می اندیشیدم که اگر انسان می فهمید در خواب است، چه کارهایی می توانست انجام دهد6. جایی که هرکس می فهمید هیچ مرز و خط قرمزی وجود ندارد که نتوان آن را شکست. و آیا همین دلیل کافی نیست که بیننده ای که خود را در جایگاهی می بیند که آرزوی دست نیافتنی اش برآورده شده، از تماشا خسته نشده و لذت ببرد؟
و در آخر، باید از موسیقی فیلم تقدیر کرد. هیچ کجا و در هیچ صحنه ای از فیلم، موسیقی بیننده را تنها نمی گذارد و به درک بهتر فضای فیلم، شخصیت ها و صحنه ها کمک می کند. و به قدری دلنشین بیننده را درگیر داستان می کند که اگر آگاهانه به آن دقت نکنید، متوجه آن نمی شوید.7و8و9

پاورقی:
1.
2. دست نیافتن به آرزوها، مهمترین عاملی است که هر انسانی دوست دارد رویایی ببیند، که شاید در آن رویا، آرزویش تحقق یافته است. برایم جالب بود که در صحنه ای از فیلم در گفت و گویی بین دی کاپریو و الن پیج، دی کاپریو تلاش برای به تصویر کشیدن رویای همسرش را در جمله ای بدین گونه شرح می دهد:


Ariadne: Why is it so important to dream?
(چرا برات اینقدر مهمه که خواب ببینی؟(
Cobb: Because, in my dreams we are together.
) چون توی خواب ما هنوزم با هم هستیم(

و همزمان پس از شنیدن این جمله یاد ترانه ی ماندگار"جان مریم" استاد محمد نوری افتادم که:
باز دوباره صبح شد/ من هنوز بیدارم/ کاش می خوابیدم/ توروخواب می دیدم.
و می بینیم که این امر، فارغ از فرهنگ و قوم و ملیت است و از این رو بود که گفتم اگر فرض کنیم آن آرزو دست یافتنی است.
3. شخصیت اصلی داستان با بازی لئوناردو دی کاپریو.
4.که به دلیل از دست دادن همسرش، این عشق ورزیدن پر رنگ تر شده است.
5."تا وقتی بیدار نشیم، نمی دونیم که خوابیم" که یکی از دیالوگ های فیلم است و واقعا اینگونه است.
6.وآن زمان چنان درگیر این تفکر بودم که اگر باور کنید، چند بار برایم اتفاق افتاد.(و شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد)
7.بی شک بازیگران سرشناسی که شاید حتی نقش کوتاهی در این فیلم بازی کرده اند، در کنار کارگردانی کریستوفر نولان و سعی او در نوشتن فیلم نامه که از شکل گیری ایده تا ویرایش نهایی ده سال به طول انجامیده از دیگر علل موفقیت فیلم است.
8.اساسن این نوشته نه یک نقد، که اندیشه ای شخصی است.

معرفی و صحبتی در باب "جامعه شناسی خودمانی" اثر حسن نراقی



"از مرد درون آینه شروع کن..." شاید هرکدام از ما این جمله را بسیار شنیده باشیم. می خواهم کتابی را معرفی کنم که خلاصه اش در یک جمله شاید همین باشد.
پس از مطالعه مقدمه کتاب اینطور برداشت کردم که کتابی در دست دارم که نویسنده ای دارد که در رویارویی با چرایی عقب ماندگی جامعه اش با تردیدی جدی مواجه شده است.او در جامعه ای زندگی می کند که بیشتر مردم و صاحب نظرانش، عواملی همچون استعمار و استثمار و یا رویدادی تاریخی را علت نرسیدن آن جامعه به جایگاه واقعی اش می دانند ولی وقتی به مردم، روابط و تاریخ آن جامعه می نگرد با نتیجه ای متفاوت روبه رو می شود. او با خود می نگرد اگرچه بی شک تاثیر بیگانگان بر هر جامعه ای وجود دارد و دست ما برای عوض کردن گذشته قاصر است، اما بالاخره تک تک اعضای جامعه هم تاثیری در رقم خوردن سرنوشت جامعه شان دارند. او می اندیشد بیگانگان و تاریخ، سرپوشی برای عادات غلط و اشتباهات جامعه اش گشته و دست آخر این تابو باید شکسته شود. او که نقش جمله "خودمان چی؟" را در کتاب های مهجوری همچون "سازگاری ایرانی1"و "نجات2" پر رنگ می بیند، سعی می کند با زبانی ساده این باور را برای مردمی که شاید فرصت مطالعه و توان علمی هضم کتابهایی از آن دست را ندارند، شرح و بسط دهد.
از طرفی زبان ساده و روان کتاب و ازطرف دیگر درد عقب ماندگی که برای مردم جامعه ما ملموس شده است، دلیلی شد که از دانش آموزان دبیرستانی گرفته تا دانشجویان جامعه شناسی و حتی مردم عادی از این کتاب استقبال کنند. چاپ اول این کتاب، که در شانزده فصل به بررسی عادات و خلقیات اشتباه جامعه ایرانی می پردازد، حدود ده سال پیش در بهار 1380 به چاپ رسیده است و مملو است از مثال های ملموس مردم کوچه و بازار: از عناوین و اخبار روزنامه هایی که دم دست همه ی نگاه های بی تفاوت و زودگذر است گرفته تا حکایت ها و ضرب المثل های عامه مردم.
اما می توان همین مثال های فراوان از روزنامه های دهه 70 ایران را یکی از عوامل عدم ارتباط بعضی از جوانان امروز با این کتاب نسبت به سالهای اولیه نشر آن دانست. بی شک خلقیات تمامی مردم جامعه ای طی بیست یا سی سال عوض نمی شود و این تغییر نیازمند زمان است. بعضی از مصداق هایی که در این کتاب دیده می شود، شاید هنوز در جامعه ما وجود داشته باشد، اما نسبت به ده سال گذشته شاید کمرنگ تر شده باشد و یا جای خود را به مصداق دیگری داده باشد. از جمله می توان به مساله یارانه ها اشاره کرد که چندین صفحه در فصل"ظاهرسازی ما" را به خود اختصاص داده است و این روزها خواننده پس از مطالعه این کتاب و مشاهده وضعیت روز، با سوال های جدی مواجه می شود. ازین رو می توان این کتاب را، برای خوانندگان عادی، متعلق به زمان خودش خواند و شاید همین نقطه ضعف بود که در سال 1387 حسن نراقی را بر آن داشت که کتاب" پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی" را تالیف کند.

پاورقی:
1. اثر مهندس مهدی بازرگان
2.اثر دکتر علی محمد ایزدی

نگاهی به فریدون مشیری



«در 1305 در تهران به دنیا آمد، و در 1379 بر اثر بیماری در تهران در گذشت» آخرین تعلق دنیایی هر فرد را اگر سنگ قبر او در نظر بگیریم، تمام زندگی هر فرد را در دو تاریخ خلاصه می کند. با یک جستجوی ساده در اینترنت هم، اولین مطالبی که از فریدون مشیری به چشمتان می خورد، گذری بر زندگینامه اوست. اما روشن است که امثال مشیری چیزی به جز دو تاریخ از خود به یادگار گذاشتند.
به نظر می آید علاقه بسیار مشیری به مادرش، که از اشعار زیبایی که در سوگ او سرود1 به آن پی می بریم، سبب شد که او نیز همچون مادر به شعر و ادبیات علاقه مند شود. او از شاهنامه خوانی پدرش نیز بسیار تاثیر گرفت و شاید تقارن دوران نوجوانی و جوانی اش با جنگ جهانی دوم و اشغال ایران، سبب شد که بعضی از اشعارش رنگ و طعمی اجتماعی به خود بگیرد2.انسان و انسانیت را شاید بتوان دغدغه اصلی مشیری دانست. او این امر را فارغ از مرزهای سیاسی دنبال می کرد و همینطور که از اشعارش پیداست، سقوط اتوبوسی در دره ای در جاده هراز به خاطر بهمن3 همانقدر بر او تاثیر گذارد و اشک او را جاری کرد که بمباران مدرسه ای در لبنان4. او نه تنها از مرگ انسانها اشک می ریزد، بلکه مرگ انسانیت نیز او را می آزارد و در اشعارش5 فراموشی انسانیت را نیز به نقد می کشد و از درد آن می نالد.
مشیری که از هر فرصتی (حتی سفر انسان به کره ماه6) برای خلق آثاری بی نظیر و ارضای ذوق شاعرانگی اش بهره می جوید، اشعار سرآمدی نیز در مورد عشق و طبیعت و ... سروده است. شاید کمتر کسی باشد که عبارت «نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار7» را نشنیده و با شنیدنش ایام نوروز را به یاد نیاورد. از طرفی شعری که مشیری با آن به شهرت رسید، شعر کوچه8 است. زمانی مرحوم محمود‌خان مشیر به خاطر خدماتی که در غرب انجام داده بود لقب "مشیر" را از ناصرالدین شاه گرفت9 و زمانی نوه او از مردمی که بیشترشان هنوز شعر نو را نمی شناختند و با آن ارتباط برقرار نکرده بودند، به شاعر کوچه ها ملقب گشت. کوچه اولین بار در اردیبهشت سال 1339 در مجله روشنفکر که خود مشیری مسئول صفحه شعر و ادبش بود به چاپ رسید و از آن زمان زمزمه ی عاشقان سرگردان کوچه ها شد.
 تاریخچه و روایت شعر کوچه توسط فریدون مشیری
از دیگر زمینه هایی که مشیری در آن سرآمد شد و شهرت یافت، سرودن چهارپاره بود. او که خود دلیل تبحر و موفقیتش در سرودن چهار پاره را احاطه کامل بر شعر قدیم می دانست، اولین مجموعه شعرش را که شامل چهارپاره بود، در سال 1334 به نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسانید10. چهارپاره های مشهور دیگری همچون ماه و سنگ11 نیز از وی به یادگار مانده است.

پاورقی:
1. سرو از کتاب ابر و کوچه
2. از اولین شعرهای او میتوان از شعر زیر نام برد که در پانزده سالگی و تحت تاثیر واقعه شهریور 1320 سروده شده است(به نقل از وبگاه فریدون مشیری)
چرا كشور ما شده زيردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آيد ز بيگانگان
پي قتل ايران ببندد ميان
چرا جان ايرانيان شد عزيز
چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
برانيد دشمن ز ايران زمين
كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
چو از خاتمي اين نگين كم شود
همه ديده‌ها پر ز شبنم شود
3. بهمن از کتاب از خاموشی
4. با تمام اشکهایم... از کتاب از خاموشی
5. اشکی در گذرگاه تاریخ از کتاب بهار را باور کن
6. غارت از کتاب از خاموشی
7. خوش به حال غنچه های نیمه باز از کتاب ابر و کوچه
8. از کتاب ابر و کوچه
11. از کتاب ابر و کوچه

سخن نخست


دیر زمانی است از رویه ی فعلی زندگیم راضی نیستم. اوقات بیهوده گذراندن و هرچه بادا بادی عمر تلف کردن. تصمیم گرفتم تغییری در روش زندگی ام ایجاد کنم. به دنبال نداشته هایم بروم و به جای اینکه گذشته خویش را ملامت کنم، آینده ی زیباتری برای خود بسازم. به جای تاثیر پذیری مطلق، کمی هم تاثیر گذار باشم. با اندیشه، خویش را پرورش دهم و تفکر را سرمشق خود قرار دهم.
در ابتدای راه، مطالعه ، تماشا و سپس اندیشیدن و مباحثه درباره آن را برای شروع انتخاب کردم و با ایجاد این وبلاگ قدم در راه گذاشتم.
امیدوارم با همیاری شما بستری مناسب برای بحث و اندیشه و ارتقای خودمان مهیا شود.
در ادامه مطرح کردن چند نکته را خالی از لطف نمی دانم:
1. در ابتدا پیشنهاد یک وبلاگ گروهی با همین مضمون را به دوستم محمد دادم. اصلن این شد که اوپا شکل گرفت. محمد ترجیح داد با اوپا نباشد. اوپا در ذهن من بر اساس تفکر جمعی و گروهی شکل گرفت، بنابراین اوپا منتظر پیوستن محمد و حتی شما دوست عزیز به این حرکت جمعی می ماند.
2. آن زمان که به فکر انتخاب اسم بودیم، از بین پیشنهاد های مختلفی که بیشتر آنها به ثبت رسیده بود، اوپا را برگزیدیم. اساسن جمله هایی که در توضیحات از دکتر شریعتی بیان شده است جرقه ای برای اسمی که تاکنون نشنیده بودم، بود. گرچه جملاتی که درباره ی اوپا نوشته شده زیباست، اما اوپا فقط یک اسم است مثل اسامی دیگر.
3. این وبلاگ برای چیزی غیر از آموختن ایجاد نشده است. ممکن است اندیشه های ما در نظر شما ساده یا فاقد مبنا بیاید، ولی در نظر داشته باشید اندیشه ها در این وبلاگ نه برای ابراز وجود که برای تکامل و شکل گرفتن بیان می شود. بنابراین اگر نمی دانید و دوست دارید بدانید، به ما بپیوندید و اگر می دانید راهنمای ما باشید. امیدوارم به تلاش ما برای دانستن احترام بگذارید.
4. بخشی از این متن و حتی همین جمله لفظ قلم نگاشته شد، حمل بر چیزی غیر از رام کردن ذهنم بدینگونه نشود، شاید در مطالب بعدی این گونه ننویسم.
5. به اوپا فرصت دهید و کمکش کنید.