اتفاقی که در سی سالگی می افتد


وقتی یک نیمکت خالی پیدا کردیم و کنارش نشستم هنوز به عمق فاجعه پی نبرده بودم. به هر حال تازه از توالت برگشته بود و داشت با آب و تاب از نوشته های پشت در توالت میگفت و خب... پسر ها را که می شناسید، شاید دستی به جایی خورده بود و ... بیشتر وارد جزثیات نمی شوم. می دانم که شاید این سوال را بپرسید که مگر با توالت رفتن و... اتفاقی می افتد، ولی می دانید با خودم فکر می کردم که از پسر مجرد 30 ساله که تا حالا کار دست هیچکس نداده، هیچ چیز بعید نیست. رو کرده بود سمت من و درد دل می کرد و گاه گاهی که سمت نگاهش رو عوض می کرد، داشت دست هایی را می پایید که همدیگر را سفت چسبیده بودند و آخر سر اعتراف کرد که : میدونی چقد دوست داشتم دست یه نفرو بگیرم و اینجور عاشقانه باش راه برم؟
بدبخت زن می خواست. عمق فاجعه ام اینجا بود که فرض کنید که آدم بخواد زن بگیره و به این نتیجه برسه که کسی که همفکرش باشه، حاضر نیس با شرایطش کنار بیاد و کسی که با شرایطش کنار بیاد، همفکرش نیس.

 عکس تزئینی است

۲ نظر:

  1. من قبول ندارم .. برای هر ادمی با هر تفکری یک نفر وجود داره من اسمش رو میزارم تقدیر شاید تو بگی سرنوشت

    پاسخحذف
  2. خیلی تکان دهنده بود، خیلی ...

    پاسخحذف